Samstag, 13. Oktober 2012

یادداشتی کوتاه پیرامونِ ژاژخایی یک آخوند در بارۀ فردوسی و فرهنگ ایرانی





یادداشتی کوتاه پیرامونِ ژاژخایی یک آخوند در بارۀ فردوسی و فرهنگ ایرانی
این یادداشت مربوط است به چندین سال پیش.


فریار اسدیان

آخوند مطهری به هرآنچه رنگ و نشانی از ایران و ایرانی داشت، نفرت می ورزید، بسان دیگر آخوند های ریز و درشت. یاوه های او را در بارۀ شاملو و حافظ خوانده بودم و امروز که به سخنان وی می اندیشم، سخت در شگفتم که چرا در همان روزگار کسی پیدا نشد بر این بیهوده گویی ها خرده ای بگیرد! پسینتر بر من روشن شد که روشنفکر چپ، آخوند را در مبارزه با «سرمایه داری و امپریالیسم» همراه و همرای و در جبهۀ خود می پنداشت؛ همچنانکه کم و بیش اکنون نیز، می پندارد و روشنفکر راست که دستگاه دولتی را نیز در دست داشت، آخوند را کم و بیش موجود مفیدی می انگاشت که می تواند در نفی اندیشه های سوسیالیستی، بر ماتریالیسم دیالکتیک آبکی، ردیه های آبکی تر تقریر کند. آنان غافل بودند که آخوندِ مسلمان، سری بر تن روشنفکر چپ و راست نمی خواهد. 
در تارنمای "ایران ب ب ب" که امروز با نام پارس دیلی نیوز منتشر می شود، بخشی از نوشته های پریشانِ آخوندی را دیدم که شیفتۀ مطهری ست و نوشته اش نیز، مانند این شیخ ایران ستیز، پر از دشنام به فردوسی بزرگ بود. شاعر فرزانه ای که از هزار و چند سد سال پیش، خواب از چشم این تازی­زدگان ربوده است. این آخوندِ شیفتۀ تنگ چشمِ دهن دریدۀ وقیح در کتابی با عنوان «نور ملکوت قرآن» می گوید: 
«فردوسی‌ با شاهنامۀ افسانه‌ ای‌ خود كه‌ كتاب‌ شعر (يعني‌ تخيّلات‌ و پندارهايی شاعرانه‌) است‌ خواست‌ باطلی‌ را در مقابل‌ قرآن‌ عَلم‌ كند؛ و موهومی‌ را در برابر يقين‌ بر سر پا دارد. خداوند وی‌ را به‌ جزای‌ خودش‌ در دنيا رسانيد، و از عاقبتش‌ در آخرت‌ خبر نداريم‌.»
واقعیت اما این است که فردوسی با شاهنامه اش توانست منش ایرانی را از دستبرد اسلام پاس بدارد و چیستی و کیستی ما ایرانیان که در حوزۀ نفوذ اسلام، همچنان تافته ای جدابافته  باقی مانده است، بی تردید وامدار کار سترگ اوست. پسین ترها بود که نظامی عروضی بر فردوسی دروغی بزرگ بست که وی، شاهنامه را برای مقداری صله سروده که گویا قرار بوده است محمود غزنوی به پاداش بپردازد. این جعل تاریخی تا کنون همچنان تکرار می شود؛ حال آنکه نه محمود را با ابوالقاسم فردوسی کار ی بود و نه فردوسی را با او نسبتی و نزدیکی. این شیخ هم همان ترهات را نشخوار می کند، اما نه برای پرتو افکنی بر زاویه های تاریک تاریخ، بلکه برای دشنام گویی به فرهنگ ایران و ایرانی و تحریف وقیحانۀ بزرگان این سرزمین.
محمد تقی بهار که از خشم آخوند مسلمان و از دیدگاه کین توزانۀ او به شاهنامه و فردوسی آگاهی داشت، پیشاپیش تکلیف آخوندهایی مانند مطهری را که جانِ سخن را آلوده اند، تعیین کرده است. به سرودۀ بهار توجه کنید تا بتوانید نسبت آن را با نوشته های این آخوند ایرانی ستیز، بسنجید:

عیب بر شهنامــه و گـوینـــده اش هرگــز نکــرد
جز کسی کش نیست عقل از وَصنتِ نقصان بری

هم از بهار است که می گوید:

شاهنامه هست بی اغراق قرآن عجـم
رتبــۀ دانای تـوسی رتبـۀ پیغمبـــری

مطهری تا توانست بر فردوسی و بزرگان ایران تاخت و تلاش بسیار هم کرد که حافظ را  ملاوار به دام آورده، ببلعد؛ به معنای دقیق این مفهوم. برادر دیگر این آخوند که انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه های یک کشور از دستاوردهای ننگین اوست، کوشش کرده و می کند که نه تنها حافظ را ملاخور کند، بلکه مولوی را نیز در باتلاق تفکر اسلامی از معنا خالی کند. مولوی می گوید که مثنوی دارای پوسته ای است و هم، دارای هسته ای. سروش به این پوستۀ اسلامی که بنا بر مولوی، برای پسندِ عوام است، چنگ انداخته تا تمام اندیشۀ مولوی که از اندیشه و فرهنگ ایرانی سیراب شده است، در پرده بماند و در پردۀ پندار بپوسد. مولوی در بارۀ عطار نیشابوری می گوید:

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

و یکی از شهرهای هفتگانۀ عشق ، شهری است که عطار در آن به بانگ بلند، اعلام می کند:

مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار می دارم
مسلمــانـم همــی خــواننــد و مـن زنار می دارم
ببستــم خــانقـــه را در، در میــخــانــه بگشودم
ز می من فخر می گیرم ز مسجد عار می دارم

همۀ اسلام ستیزی عطار در اثبات این امر است که هستۀ هستی و بودِ انسان، ورای کفر و دین و برداشت های انسان ستیزانۀ اسلامی ست؛ یعنی همانی که مولوی در باب انسان- خداییِ انسان می گوید:

پس به صورت عالم اصغر تویی
پس بـــه معنــی عـالم اکبـر تویی

کفر و دین مرکز هستی و هستانه نیست. گوهر انسان و وجود اوست که باید مورد توجه قرار بگیرد و از آرایه ها و پیرایه های اسلامی پالوده شود.
امید که روشنفکران سکولار با هر دیدگاه و با باور به هر ایدئولوژی  انسانی و خردپذیر، ببینند که آخوند برای نابودی ایران و ایرانی عزمش را جزم کرده است. نمی توان و نمی باید که چشم و دل را بست و آسوده بر کناری رفت. امروز، بخش بزرگ جامعۀ شهری به دنبال منش گم کردۀ خود است و دریافته است، آخوند ایرانیگری را از وی ربوده و در پی نابودی تمام عیار آن است. اینک، با توجه به کارکردِ واقعی اسلام در ایران، گنجینۀ فرهنگ این سرزمین بیش از هر زمان دیگر در برابر دیدگان ماست. آنرا ببینیم و دریابیم. 

برلین.     13 اکتبر 2012 



Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen